چهار شنبه 13 / 9 / 1391برچسب:, |
|
چطور به لطف تو بعد از مرگم امیدوار نباشم؟ |
 |
باز هم طبق معمول دلمان گرفته.
دور و برمان خلوت است و ما بجز سر کار رفتن و ولگردی در وبلاگ دوستان کاری نداریم و تا می توانیم سرمان را می خارانیم.
دوستانمان که همه گم شده اند. همسرمان را هم که در روز 2-3 ساعت بیشتر نمیبینیم.* خدا هم که طفلک سرش خیلی شلوغ است و بهتر است ما یک نفر مرفه بی درد حداقل زر و زوری نکنیم تا کمی به کارهایشان برسند. خانواده مادر خودمان و مادر شوهرمان هم که......
*در خلقت خداوند مانده ایم انگشت به دهان و سر در گم. این بشر (همسرمان) بالکل روی حالت سکوت قرار دارند. حتی ویبره هم نمیزنند. اگر ما حرفی نزنیم ایشان هم همچنان سکوت اختیار کرده و به صمُُ بکمی خود ادامه می دهند. می ترسیم کم کم کلمات را به دیار عدم بسپاریم و از همانجا هم زبان ایما و اشاره را برداریم و به زندگی ادامه دهیم.
دلمان پوسید از بس این آقا هیچ نگفت و ما هی ور زدیم و ور زدیم.
از دستش دلخوریم. اصلا حالا که اینطور است میوفتیم روی دنده چپ و قهر هم میکنیم.(شاید یک ونگ ونگی هم کردیم چون اشک تنها صلاح ما زنان است)
همینه که هست.
پ.ن: خدایا کمک کن حسود نباشم. نبوده ام و نمی خواهم باشم چون از لا یسود بودن خوشم نمی اید. پس خدایا کمکم کن چون در زندگی ام از تو جز زیبایی ندیده ام. و کمک کن که به لطف هیچ کس جز تو دل خوش نکنم.
دل نوشت: تو چه دانی که چه ها در دل اوست***او ترا تا به کجا دارد دوست
نظرات شما عزیزان:
|
|
|
|
|